در مقاله: (كالبدشكافى مفهوم اصلاحات در فرهنگ اسلامى) از مفهوم اصلاح سخن گفتيم و يادآور شديم: اصلاح تلاش تكاپو پويش و خيزشى همه سويه فراگير گسترده و در برگيرنده همه زواياى زندگى اجتماعى و فردى امت اسلامى برابر معيارهاى اسلامى است.
به اين نكته نيز اشاره داشتيم: گفت وگو در همه گونه هاى اصلاح نقش آفرين و براى جامعه ما كارساز و كارگشاست. با گفت وگو اصلاح و گونه هاى آن شناخته مى شود مرز اصلاح و افساد نمايان مى گردد و ابهامها از بين مى رود ديدگاههاى قوى و برهانى زمينه طرح مى يابند و اصلاح گران از آن الگوى راه حركت و جهت گيرى مى گيرند.
ولى آنچه تا كنون در كانون توجه قرار دارد و در ادبيات سياسى امروز مجال طرح يافته است مفهوم اجتماعى آن; يعنى به هنجار آوردن ناهنجاريها و اصلاح تباهيها نارواييها و فسادها و كژيها است.
در اين گفتار همان گونه كه در پايان مقاله (كالبدشكافي…) وعده داديم برآنيم بستگى و رابطه اصلاح احياء و امربه معروف و نهى از منكر و خدمت را بنمايانيم تا شايد پاسخى باشد براى پاره اى از ابهام آفرينيها و شبهه افكنيها.
اين بحث از آن روى اكنون جاى طرح و پژوهش دارد كه شمارى تلاش مى ورزند براى حركتها و نهضتهاى اجتماعى سياسى دينى جهان اسلام بويژه در چند قرن اخير چهارچوبها و قالبهايى بسازند و آنها را در اين قالبها و چهارچوبها بريزند و ادامه دهند و به نتيجه اى كه مى خواهند برسند.
در اين تلاش از اصلاح احياء امربه معروف و نهى ازمنكر معناهاى خاصى ارائه شده و كسان و گروههايى اصلاح طلب ناميده شده و خود و حركت آنان بزرگ جلوه داده شده است كه برابر تعريف دقيق از اصلاح و اصلاح گرى حركت اينان و اين گروهها ارتجاعى و گردانندگان اين جريانها افسادگر بوده اند نه اصلاح گر.از ديگر سوى كسان و گروههايى از دايره اصلاح طلبى خارج گرديده و يا حركت و تلاش آنان كم رنگ جلوه داده شده كه اصلاح طلب واقعى بوده اند.
ييا كسانى احياءگر لقب داده شده و به بزرگ نمايى آنان براى هدفهاى خاص پرداخته شده است كه با دقت و ژرف كاوى در معناى احياء و احياء گرى مى بينيم كه در اين مقياس نمى گنجند.
دائره امربه معروف و نهى از منكر بسيار تنگ گرفته شده و اين اصل بنيادين ستم سوز ستم برافكن و رهايى بخش انسانها از سيطره بيداد و پيرايش گر جامعه اسلامى از هر بدى و پليدى از جلوه افتاده و آن در مسائل عبادى محدود گرديده است.
در حالى كه در آيات و روايات پيامبران بزرگ و پيامبرعظيم الشأن اسلام(ص) و ائمه(ع) و اولياى خدا و بزرگان دين اصلاح گر واحياء كننده دين و آمر به معروف و ناهى از منكر خوانده شده اند شمارى از نويسندگان و به اصطلاح روشنفكران كسانى را اصلاح گر و محيى دانسته و برشمرده اند كه هماهنگى با هدفها و آرمانهاى پيامبران بزرگ و ائمه اطهار ندارند; از اين روى ما در اين نوشتار به گونه خلاصه و فشرده اصلاح احياء و امربه معروف و
نهى از منكر را برابر معيارهاى اسلامى معنى مى كنيم و الگوهايى را هم مى شناسانيم. به اين اميد كه اين گام كوچك پاره اى از ابهامها را برطرف سازد و ما را در برابر وارونه گوييها كتمانها تحريفها و غرض ورزيها با نام: بررسى تاريخى ارائه تحليل نوين جريان شناسى فكرى فلسفى بررسى و تحليل جنبشهاى اسلامى و اصلاح گراى و اصلاح طلبى در جهان اسلام و… هوشيار سازد و كسانى را مانند سِرسيد احمد خان هندى ملكم خان و از گروهها و فرقه ها و جريانها مانند: وهّابيت و… را به عنوان شخصيتها و جريانها و گروههاى اصلاح گر بر ذهن و انديشه جوانان و نسل نوخاسته ما بار نكنند و به جاى الگوهاى راستين الگو
هاى دروغين را فراراه آنان قرار ندهند.
اصلاح گرى در جهان اسلام نشانه ها ويژگيها و شاخصه هايى دارد كه از ديگر حركتها باز شناخته مى شود از جمله:
1. مبارزه برابر با معيارهاى اسلامى با خودكامگى و استبداد.
2. تلاش همه سويه در راه پيوند دين و سياست.
3. تلاش براى فراگيرى دانشها و فنهاى جديد.
4. بازگشت به اسلام راستين و مبارزه با خرافات و پيرايه ها.
5. ايمان و اعتقاد به مكتب.
6. مبارزه با استعمار سياسى اقتصادى و فرهنگى .
7. تلاش براى يگانگى و وحدت جهان اسلام.
8. دميدن روح جهاد به كالبد جامعه اسلامى.
9. مبارزه با خودباختگى در برابر غرب.
و…
برابر معيارهاى اسلامى و اين هدفها و آرمانهاست كه اصلاح گر بزرگ جهان اسلام سيدجمال الدين اسدآبادى با افكار و انديشه هاى سِرسيد احمدخان هندى كه قهرمان اسلامى اصلاح درهند به شمار مى رفت در افتاد. زيرا سيدجمال ديد سيداحمدخان سعى دارد مسائل
ماوراء طبيعى را به نام و بهانه علم توجيه طبيعى كند از غيب و معقول تعبير محسوس و مشهود ارائه دهد معجزات را كه در قرآن نص و صريح است به شكلى رنگ عادى و طبيعى دهد مفاهيم آسمانى قرآن را (زمينى) جلوه دهد و….1
دكتر حميد عنايت محقق و نويسنده معاصر مى نويسد:
(اگر سيد احمد خان از اصلاح دين سخن مى گفت سيد جمال مسلمانان را از فريبكارى برخى مصلحان و خطرات افراط در اصلاح بر حذر مى داشت. اگر سيد احمدخان ضرورت فراگرفتن انديشه هاى نو را براى مسلمانان تاكيد مى كرد سيدجمال بر اين موضوع اصرار داشت كه اعتقادات دينى بيش از هر عامل ديگر افراد انسان را به رفتار درست رهنمون مى شود. و اگر سيد احمدخان مسلمانان را به پيروى از شيوه هاى نو در تربيت تشويق مى كرد سيد جمال اين شيوه ها را طبعاً براى دين و قوميت مردم هند زيان آور مى دانست. بدين سان سيد جمال كه تا آن زمان به جانبدارى از انديشه ها و دانشهاى نو نامبردار شده بود به هنگام اقامت در هند در برابر متفكر نوخواهى چون سيداحمد خان ناگزير به پاسدارى از عقائد و سنن قديمى مسلمانان شهرت يافت. با اين وصف در اين دوره نيز از رأى پيشين خود درباره ضرورت تحرك فكرى دينى روى بر نتافت.)2
واژه شناسان حيات را ضدّ مرگ و واژه احياء را به زنده كردن و زندگانى بخشيدن معنى كرده اند.3
در آيات و روايات حيات مرحله هاى گوناگونى دارد: حيات گياهى (حيات بخشيدن به طبيعت)4 حيات حيوانى5 (زنده كردن مردگان) حيات فكرى عقلانى و انسانى6 (هدايت گمراهان)
افزون بر اين در قرآن گاه حيات به معناى حيات جاودان جهان ديگر 7 گاه به معناى علم و توانايى بى حدّ و اندازه آمده است.8
پاره اى از آيات قرآن به چندگونه از حيات اشاره دارند از باب نمونه:
(و من احياها فكانما احيا النّاس جميعاً)9
هركس به انسانى حيات بخشد مثل اين است كه به همه مردم حيات بخشيده است.
اين آيه هم مصداق مادّى دارد همانند نجات انسانى از غرق شدن هم مصداق معنوى همانند هدايت و راهنمايى انسانى و نجات او از فساد و گمراهى.
قرآن پيروى از دستورهاى پيامبر اسلام(ص) را مايه حيات مسلمانان مى داند:
(يا ايّها الّذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.)10
اى مؤمنان! چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى كه به شما زندگى بخشد فرا خوانند دعوت آنان را بپذيريد.
آيه شريفه دعوت پيامبر اسلام(ص) را دعوت به سوى حيات مى داند: حيات معنوى و مادى.دعوت به جهاد ايمان قرآن و بهشت به عنوان مصداقهايى از حيات به شمار مى آيند نه به عنوان تنها عامل حيات چنانكه شمارى از مفسّران پنداشته اند. محدود ساختن مفهوم آيه شريفه به موردهاى ياد شده درست نيست; بلكه هر انديشه و دستور و برنامه اى كه از اسلام سرچشمه بگيرد حيات و زندگى مى آفريند.نكته درخور يادآورى اين كه: آيه شريفه به كسانى كه دين را تنها امرى معنوى و خارج از عرصه زندگى اجتماعى پنداشته اند پاسخ گفته و اعلام مى دارد: دين به همه زواياى زندگى انسان حركت و حيات مى بخشد.
براى روشن تر شدن مفهوم (احياء) در فرهنگ اسلامى نگاهى مى افكنيم به چند روايت:
امام على(ع) مردم را در گاه رويارويى و برخورد با كارهاى زشت و ناپسند به چند گروه تقسيم مى كند و سپس مى فرمايد: آن كه در برابر كارهاى زشت
و ناپسند و به دور از هنجارهاى اجتماعى هيچ گونه واكنشى نشان نمى دهد:
(فذلك ميّت بين الاحياء)11
اين چنين شخصى مرده اى است در بين زنده ها.
در روايتى از آن حضرت مى خوانيم: آن كه صورت انسان دارد و قلبى بسان قلب حيوان نه راه درست هدايت را مى شناسد كه از آن پيروى كند و نه گمراهى را كه از آن دورى گزيند مرده اى است در بين زندگان.12
يا مى فرمايد:
(الكذاب و الميّت سواء لانّ فضيلة الحيّ على الميّت الثقة به فاذا لم يوثق بكلامه فقد بطلت حياته.)13
دروغ گو و مرده بسان يكديگرند; زيرا برترى مرده بر زنده به اين است كه به او اعتماد شود. پس هنگامى كه به سخن كسى اعتماد نشود حيات او از دست رفته است.
امام در گوناگون سخنان دانش عدالت ذكر خدا دين و توحيد را مايه حيات مى شمارد:
مى فرمايد:
(اكتسبوا العلم يكسبكم الحياة)14
علم فرا چنگ آوريد تا به حيات دست بيابيد.
ييا مى فرمايد:
(العدل حياة)15
يا مى فرمايد:
(الذكر نورُ العقل وحياة النفوس و جَلاءُ الصدور.)16
ذكر خدا روشنى عقل است و زندگى نَفْسها و پرواز سينه ها.
يا مى فرمايد:
(لاحياة الاّ بالدّين….)17
زندگانى نيست مگر به دين.
يا مى فرمايد:
(التوحيد حيوة النفس.)18
ييگانه دانستن حق تعالى حيات حقيقى نفس است.
يا مى فرمايد:
(صحبة الولى اللّبيب حياة الرّوح.)19
همنشينى با دوست عاقل زندگانى روح است.
يا مى فرمايد:
(معاشرة ذَوى الفضائل حيوة القلوب.)20
نشست و برخاست با صاحبان فضائل زندگى دلهاست.
يا مى فرمايد:
(مجالسة الحكماء حياة العقول وشفاء النفوس.)21
همنشينى با حكيمان [صاحبان علم و عمل] حيات عقلها و شفاى نفسهاست.
حضرت در برابر فقر بى دينى نادانى پيروى از هواى نفس و… را مرگ نام مى نهد:
(الفقر موت الاكبر.)22
(الفقر من الدين موت الاحمر.)23
(الجاهل ميت وان كان حيّا)24
(من امات شهوته احيى مروته.)25
و هشيار ترين و برترين مردم را كسانى دانسته است كه: سببها و باعثهايى را كه مايه حيات انسان مى گردند زنده گردانند و با باعثها و سببهايى كه مرگ معنوى انسانها را در پى دارند به ستيزى همه سويه بپردازند.26 بر همين اساس آن بزرگوار بهترين حاكم را حاكمى مى داند كه با ستم مبارزه و به احياى عدل بپردازد27 چرا كه:
(عدل السلطان حياة الرّعية وصلاح البريّة.)28
عدالت حاكم مايه حيات و صلاح مردم است.
ييا فرموده: عدالت مايه حيات احكام دين است:
(العدل حياة الاحكام.)29
حضرت درباره امام زمان مى فرمايد:
(فيريكم كيف عدل السيره ويحيى ميتة الكتاب والسّنة.)30
او عدالت را نشان شما خواهد داد كه چگونه است و احكام قرآن و شيوه پيامبر(ص) را زنده خواهد كرد.
از امام رضا(ع) نقل شده كه فرمود:
(رحم اللّه عبداً احيا امرنا.
فقلت كيف يحيى امركم؟
قال: يتعلم علومنا ويعلّمها النّاس فانّ النّاس لو علموا محاسن كلامنا لاتبّعونا.)31
خدا رحمت كند بنده اى را كه امر ما را [ولايت] زنده كند.
راوى مى گويد گفتم: چگونه امر شما را زنده كند.
فرمود: علوم ما را فرا گيرد و به مردم بياموزاند. اگر مردم زيباييهاى سخنان ما را بدانند ما را پيروى خواهند كرد.
از آيات و روايات ياد شده مى توان نتيجه گرفت: حيات به معناى جان بخشيدن به كالبد بى جان و بى روح است. از حيات گياه تا حيات عقلانى و معنوى.
مقصود از احياى دين
ممكن است گفته شود: دين از آن جهت كه دين است و فرستاده خداوند نيازى به احياء ندارد تا ما وظيفه داشته باشيم به احياى آن بپردازيم. بالاتر براساس آيه شريفه: (يا ايّها الّذين آمنوا استجيبوا للّه وللرّسول اذا دعاكم لما يحييكم) اين دين است كه به ما انسانها حيات و زندگى مى دهد نه اين كه ما به دين حيات ببخشيم.
با توجه به سخن بالا احياى دين به چه معناست؟
در پاسخ اين پرسش مى گوييم: درست است كه دين زنده كننده ماست ولى ما نيز وظيفه داريم كه زنده كننده دين باشيم; اين دو ناسازگار با يكديگر نيستند. همان گونه كه آب مايه حيات جسمانى ماست ما نيز وظيفه داريم آب را از باعثها و سببهاى آلودگى كه حيات آن را به خطر مى اندازد جلوگيرى كنيم و تلاش ورزيم آن را سالم و پاك نگه داريم.
بله دين حيات بخش است و هدف از رسالت پيامبران نيز زنده كردن انسانها و جامعه هاى انسانى است ولى چه بسا دين نيز بر اثر سببها و باعثهايى دچار آلودگى و ناپاكى گردد. گاه احياگر احساس مى كند دين در ميان مردم به چيزهايى بيگانه از دين در آميخته و يا تحريف در آن راه يافته است و از درون آفتها و خوره ها آن را مى كاهند و نَزار مى سازند. در اين هنگام احياگر به احياگرى مى پردازد و دين را از زوايد مى پيرايد و با تحريف گران به مبارزه بر مى خيزد و فرا يافته ها و آموزه هاى دينى را روشن مى كند. گاه پاره اى از معارف و آموزه هاى دينى در گردش روزگار فراموش مى شوند كه احياگر به تلاش بر مى خيزد و آنچه را فراموش شده فرا ياد مى آورد.
دين اگر همگام با زمان به نيازهاى جامعه پاسخ نگويد بى گمان نفوذ و جايگاه واقعى خود را از دست خواهد داد.
احياگر با آگاهى از زمان و شناخت درست (حوادث واقعه) به دريافت و درآوردن احكام مورد نياز جامعه از منابع دينى مى پردازد. احياى دين در اين جا به معناى همراه شدن با زمان و شناخت نيازهاى بشرى و بيرون آوردن حكم آن نيازها از دل نصوص دينى و منابع اسلامى است.32
افزون بر اين در آيات و روايات هم دين مايه حيات و زندگى دانسته شده است و هم مسلمانان به احياى دين امر شده اند.
به پاره اى از آيات و رواياتى كه بر اين معنا دلالت داشت در همين مقاله اشاره كرديم و در اين جا تنها به يك نمونه بسنده مى كنيم:
على(ع) در آخرين خطبه خود كه مردم را براى جنگ با معاويه آماده مى كرد با آهى سوزان از شهادت ياران باوفاى خود همچون: عمّار ابن تيهان ذوالشهادتين شهيدان پيكار صفين ياد كرد و از آنان با عنوان احياگران سنّت و شريعت و ستيزندگان با بدعت نام برد:
(اوه على اخوانى الّذين تلوُوا القرآن فاحكموه وتدبّروا الفرض فاقاموه
احيوا السّنة واماتوا البدعة.)33
آه چقدر متأسفم بر درگذشت برادرانم برادرانى كه قرآن را خواندند و در حفظ آن كوشيدند واجب را به پاداشتند پس از آن كه در آن انديشيدند سنّت را زنده كردند و بدعت را ميراندند.
در همين خطبه على(ع) از عمالقه و فراعنه و حاكمان ستم به عنوان كسانى كه سنتهاى پيامبران را ميرانده و سنتهاى ستمگران را زنده كردند ياد كرده است.
براين اساس اشكالى ندارد كه ما وظيفه داشته باشيم دين را احيا كنيم دينى كه خود زنده كننده ماست.
احياى مسلمانان
گاه مسلمانان دچار سستى و رخوت مى گردند از اخلاق اسلامى دانش و بينش فاصله مى گيرند. در اين هنگام احياگران با هدف احياى دينداران به پا مى خيزند. قيام و نهضت سيد جمال الدين اسدآبادى از اين گونه احياگران بود. هر چند هيچ گاه نمى شود كسى براى احياى دينداران و تواناسازى روحيه دينى آنان به پا خيزد ولى در اصل تفكر دينى سخنى نگويد و نظرى نداشته باشد; زيرا اين دو لازم و ملزوم يكديگرند و هيچ يك را بدون ديگرى نمى توان به سامان رساند. امّا گاهى تأكيد بر يك بعد بيش تر است و گاه تأكيد بر سويى ديگر.
استاد شهيد مرتضى مطهّرى جنبشهاى اصلاحى در جهان اسلام را نوعى بيدارسازى و تجديد حيات در جهان اسلام مى شمارد; چرا كه مصلحان دردهاى اجتماعى مسلمانان را بازگو كرده و راه اصلاح و چاره جويى را نيز نشان مى دهند.34
براساس آنچه در مفهوم و كاربرد واژه اصلاح و احياء بيان كرديم تا اندازه اى روشن شد كه اين دو واژه در فرهنگ اسلامى معنايى نزديك به يكديگر دارند. در متون دينى از پيامبر(ص) و على و ديگر ائمه(ع) به عنوان مصلح و محيى هر دو ياد شده است.
همان گونه كه (احياء) گاه فكرى و دينى است و گاه اجتماعى اصلاح نيز گاه فكرى و دينى است و گاه اجتماعى.
اگر دين به خرافه ها و پيرايه هايى آميخته شد يا تفسيرهاى نادرستى از پاره اى آموزه هاى آن در جامعه رواج پيدا كرد و يا اگر بخشى از دين مسخ شد و يا در بوته فراموشى قرار گرفت كسى كه به خرافه زدايى بپردازد و نارواها را بپيرايد هر دو عنوان بر او صادق است: هم محيى و هم مصلح اگر جامعه اى از دانش و بينش و اخلاق اسلامى دور بيفتد و فاصله بگيرد بايد به مسير درست برگردانده شود. كسانى كه در اين راه به تكاپو پردازند و با ناهنجاريهاى اجتماعى به رويارويى برخيزند و عليه فقر فساد ستم و بى عدالتى قد برافرازند برابر روايات رسيده از معصومان(ع) هم اصلاح گرند و هم احياكننده.
از باب نمونه: همان گونه كه عدالت مايه حيات مردم دانسته شد مايه اصلاح آنان نيز به شمار آمده است:
(الرّعيّة لايصلحها الاّ العدل.)35
مردم را اصلاح نمى كند مگر عدالت.
يا:
(فى العدل صلاح البريّة.)36
صلاح مردم در عدالت است.
ممكن است عدالت حاكمان مراد باشد همان گونه كه در روايت ديگرى آمده است37 و يا رفتار مردمان به عدالت در ميان خود باشد. در هر صورت در اين روايات عدالت مايه صلاح و اصلاح جامعه شمرده شده است.
همان گونه كه مبارزه با رذيلتها و پستيهاى اخلاقى و احياى برتريها و شايستگيها در روايات مرگ و حيات ناميده شده بودند در باب اصلاحات نيز اين چنين است. مبارزه با هواهاى نفسانى بديها و زشتيها اصلاح ناميده شده است.38 همان گونه كه در رواياتى كه در باب احياء وارد شده برترين مردم كسى بود كه به احياى شايستگيها و برتريها بپردازد در اين جا نيز رواياتى داريم كه برترين انسان را انسانى مى داند كه به اصلاح امور معنوى بپردازد.39
شمارى بر اين پندارند بين (اصلاح) و (احيا) فرقهاى اساسى وجود دارد. اينان پنداشته اند: اگر مردم و انديشه وران
دينى روح و جان دين و سمت گيرى اصلى دين را دريافته باشند ولى در لابه لاى مجموعه عقايد و باورهايشان لغزشها و اشتباه هايى باشد اين جا جاى اصلاح است. مصلح دينى كسى است كه مى كوشد اين اشتباه و لغزشها را به مسير درست برگرداند. حتى اگر ناراستيها در جاى جاى باورهاى دينى دينداران ديده شود; امّا سمت و سوى انديشه آنان درست باشد اين جا نيز جاى اصلاح است.
امّا احياى دين در جايى كاربرد دارد كه دانشوران دين و مردم. در برداشت خود از دين برخطا باشند و از اساس راه را اشتباه بپيمايند. اگر در جامعه اى از اسلام جز اسمى و رسمى باقى نمانده باشد و مردم اهل ظاهر باشند و جوهر و روح دين كه همان خدايى شدن و خدايى ماندن و حركت به سوى قرب الهى است از كالبد دين رخت بر بسته باشد اين جا جاى احياست نه اصلاح. در اين جا وجود يك احياگر ضرورت مى يابد تا روح و جان دين را به كالبد آن باز گرداند.40
به پندار اينان اصلاح و احياء در ابعاد سياسى اجتماعى اقتصادى و… نيز همين گونه است. يعنى در صورتى كه خواهان حفظ ساختارهاى اصلى نظام سياسى اقتصادى و… باشيم و به برطرف كردن پاره اى از كاستيها بسنده كنيم (اصلاح) نام دارد; ولى اگر خواهان دگرگونيهاى اساسى در اصول و ساختارها باشيم (احياء) نام دارد.41
به نظر مى رسد كه سخنان ياد شده چه در رابطه با دين و چه در رابطه با اجتماع و نظام سياسى اقتصادى و… از درهم آميختگى مفهوم اصلاح در فرهنگ اسلامى و اصلاح در فرهنگ و ادبيات سياسى روز سرچشمه گرفته است وگرنه اصلاحات در فرهنگ اسلامى همان گونه كه ياد آور شديم در همه زواياى دين و ساختار نظام سياسى اجتماعى امكان پذير است. همه مواردى كه نويسنده ياد شده پنداشته بود تنها جاى (احياء) است و نه (اصلاح) و به عكس مواردى را كه پنداشته بود تنها جاى (اصلاح) است نه (احياء) درست نيست. احياء و اصلاح در همه مصداقهاى ياد شده در فرهنگ اسلامى
كاربرد دارد. از باب نمونه. پيامبر گرامى اسلام با اين كه با باورهاى اصلى مشركان كار دارد و اصل ساختار نظام حاكم بر آنان را نمى پذيرد اما در روايات از او به عنوان مصلح ياد مى شود و چنين است امام حسين(ع). يعنى او نيز كه خواهان دگرگونى ژرف در همه زواياى جامعه اسلامى است مصلح ناميده شده است.42
بنابراين اين پندار:
(در تاريخ اسلام اوّلين (محيى) حضرت سيدالشهداء حسين بن على(ع) امام سوّم ماست.)43
سخنى سست بنياد است. در تاريخ اسلام نخستين احياگر خود پيامبر اسلام(ص) است. قرآن به روشنى اين نكته را يادآور شده است: (استجيبوا للّه وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم.)44
پيش از بعثت مردم در مردابى بزرگ گرفتار شده بودند. شرك و بت پرستى به جاى توحيد و خداپرستى ارزشهاى جاهلى و ضدانسانى به جاى ارزشهاى انسانى و اسلامى و ديگر نظامهاى جاهلى بر جامعه آن روز حاكم بود. در چنين روزگارى پيامبر اسلام(ص) همانند نورى در تاريكى درخشيد و در همه زواياى: مادّى معنوى فرهنگى اقتصادى سياسى اخلاقى و… انسانها را به زندگى و حيات واقعى فراخواند و پرچم احياگرى را برافراشت.
پس از او على به اين مقام دست يافت و در روايات به احياگرى نامبردار شد. خود آن حضرت هدف از حكومت بر مردم را احياگرى مى داند و به ابن عباس سفارش مى كند: احياگرى را سرلوحه برنامه هاى حكومت خويش قرار دهد:
(امّا بعد; فلايكن حظّك فى ولايتك مالاً تستفيده ولاغيظا تشتفيه ولكنّ اماتة باطل واحياء حقّ.)45
اى فرزند عباس! بهره تو از حكومت نبايد مالى باشد كه از آن استفاده كنى و نه خشمى كه با امر و نهى شفا يابد; بلكه بايد هدف تو نابودى باطل و زنده داشتن حق باشد.
على(ع) حكومت را براى احياى حق و ميراندن باطل مى خواهد و حكومت را وسيله اى بيش نمى داند آن هم براى اصلاح.
(اللّهم انّك تعلم انّه لم يكن الّذى كان منّا منافسةً فى سلطان ولا التماس شىءٍ من فضول الحطام ولكن لِنَرُدَّ المعالم من دينك ونظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك وتقام المعطّلة من حدودك.)46
خدايا تو مى دانى آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياى ناچيز خواستن زيادت. بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين را به جايى كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان ستمديده ات را ايمنى فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد.
امام در نامه اى به مردم مداين خود و كارگزاران را احياگران سنت پيامبر(ص) خوانده است:
(الا وانّ لكم علينا العمل بكتاب اللّه وسنّة نبيّه(ص) والقيام عليكم بحقّه واحياء سنّته.)47
آگاه باشيد كه ما از سوى شما وظيفه داريم به كتاب خدا و سيره رسول خدا(ص) جامه عمل پوشيم حق او را در ميان شما بر
پا داريم و سنّت او را زنده گردانيم.
در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه: (من احياها فكانمّا احيا الناس جميعاً) آمده است:
(من انقذها من حرق او غرق… او كلفةٍ حتّى يستغنى او اخرجه من فقر الى غني….)49
كسى كه انسانى را از سوختن و غرق شدن نجات دهد يا بار دشوار زندگى را تا حدّ خودكفايى از دوشش بردارد يا او را از فقر و تهيدستى برهاند و به مرز بى نيازى برساند.
در اين روايت تلاش در جهت رهايى مردم از سختى و دشوارى و از تهيدستى و فقر از مصداقها و نمونه هاى حيات بخشى شمرده است.
اسلام براى ماندگارى خود و جامعه اى كه بر مبناى قانونها و آيينهاى آن اداره مى شود اصلى را بنيان گذاشته به نام امر به معروف و نهى از منكر.
با اين اصل و به اجراگذاردن آن و افشاندن عطر آن به هر كوى و برزن و به هر خانه و كومه و… راه بر بديها ناراستيها كژيها زشتيها تباهيها و پليديها بسته مى شود و بر خوبيها زيباييها و راستيها گشوده.
معروف هر نيكى را در بر مى گيرد و مُنكر هر زشتى و بدى را.
هر كار رفتار حركت طرح و برنامه اى كه جامعه را سالم نگه دارد و از متلاشى شدن جلوگيرى كند و خوبيها را بگستراند و ريشه ستم را بسوزاند ستمديده را رهايى بخشد گناه را از دامن جامعه بزدايد و خير و نيكى را برپا دارد معروف است و هر كار رفتار حركت و سخنى كه جامعه را آلوده سازد زمينه متلاشى شدن آن را فراهم آورد پراكندگى به وجود آورد فساد و فحشاء را بگستراند به گناه ميدان بدهد و… مُنكر است.
حال ببينيم اصلاح مورد بحث ما كه همانا اصلاح اجتماعى باشد با امر به معروف و نهى از منكر چه بستگى دارد؟
آيا هر اصلاحى مصداق امر به معروف و نهى از منكر است؟ يا هر امر به معروف و نهى از منكرى اصلاح است؟
اصلاح اجتماعى سالم سازى جامعه از هر بدى است و ناهنجاريها را به هنجار در آوردن و جامعه را از بديها و ناراستيها پيراستن.
اين اصلاح همان امر به معروف و نهى از منكر است. امّا امر به معروف و نهى از منكر دايره بسيار گسترده اى دارد هم مسائل بزرگ اجتماعى را در بر مى گيرد و هم مسائل فردى را. بنابراين اصلاح شاخه اى از امر به معروف و يا مصداقى از آن است.
شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد:
(اصلاح طلبى يك روحيه اسلامى است. هر مسلمانى به حكم اين كه مسلمان است خواه ناخواه اصلاح طلب و يا لااقل طرفدار اصلاح طلبى است; زيرا اصلاح طلبى هم به عنوان يك شأن پيامبرى در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهى از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعى اسلامى است. البته هر امر به معروف و نهى از منكرى لزوماً مصداق اصلاح اجتماعى نيست ولى هر اصلاح اجتماعى مصداق امر به معروف و نهى از منكر است. پس هر مسلمان آشناى به وظيفه از آن جهت كه خود را موظف به امر به معروف و نهى از منكر مى داند نسبت به اصلاح اجتماعى حساسيت خاصى دارد.)50
امام حسين(ع) كار خود را اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر مى داند. ايشان اصلاح اجتماعى و امر به معروف را يكى مى گيرد و در كنار هم مى آورد. دگرگونى نظام ستم بر چيدن دستگاه فسادگستر برگردان جامعه به سنت پيامبر(ص) و راه و روش مولا على(ع) و… را اصلاح مى داند و مصداقى از اصل بنيادين امر به معروف و نهى از منكر:
(انّى لم اخرج اَشِراً و لابَطِراً ولامفسِداً ولا ظالماً وانّما خرجتُ لطلب الاصلاح فى اُمَّةِ جَدّى اُريدُ ان آمُرَ بالمعروف و أنهى عن المنكر
واَسيرُ بسيرةِ جدّى وأبى.)51
قيام من قيام فردى جاه طلب و كامجو و آشوبگر و مفسده انگيز و ستمگر نيست. من براى اصلاح امت جدم به پاخاسته ام. برآنم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جد و پدرم رفتار كنم.
امام على(ع) مبارزه با فساد اموى و ياغى گريها ستمها پليدكاريهاى معاويه را امر به معروف و نهى از منكر قلمداد كرده است.
آن حضرت درگاه مهيا شدن براى درهم فرو كوفتن كانون فساد و تاراندن اهرمنان شام به استانداران خود نامه مى نگارد و از كارهاى ناشايست و ناهنجارآفرينيهاى معاويه و هم پيالگان و همراهان وى پرده بر مى دارد و مبارزه با آنها را از باب امر به معروف و نهى از منكر لازم مى شمارد.
به مخنف بن سليم مى نويسد:
(فاذا اتيت بكتابى هذا فاستخلف على عملك اوثق اصحابك فى نفسك واقبل الينا لعلّك تلقى هذا العدو المحلّ فتأمر بالمعروف و تنهى عن المنكر و تجامع الحق و تباين الباطل فانّه لاغناء بذلك ولابك عن اجر الجهاد وحسبنا اللّه ونعم الوكيل.)52
هرگاه نامه من به تو رسيد يكى از اصحاب مورد اعتماد خود را به جاى خود برگمار و به سوى ما بيا تا با اين دشمن بى پروا روبه روشوى به معروف فرمان دهى و از منكر بازدارى با حق گرايان باشى و از باطل گرايان دورى گزينى.
ما و تو هيچ كدام از پاداش جهاد بى نياز نيستيم. خدا ما را از هر كس ديگر بى نياز مى كند. او بهترين وكيل و سرپرست است.
بسيارى از اصحاب بزرگ پيامبر(ص) و امامان(ع) مبارزه خود را عليه حاكمان ستم تباهى آفرين سنت شكن تحريف گر وارونه گر احكام و آيينهاى اسلام امر به معروف و نهى از منكر دانسته اند و خود را از تلاش گران در راه بر پادارندگى اين اصل بلند و بنيادى.
ابوذر غفارى با حاكم وقت به خاطر ناهنجارآفرينيها بدعتها سنت شكنيهاى وى در مى افتد و به مبارزه بر مى خيزد. او اين خيزش و حركت و انتقاد را امر به نيكيها رواها زيباييها و سنت راستين پيامبر(ص) و بازداشتن از بديها زشتيها پليديها و نارواها و سنت شكنيها مى داند.
اين كه مورد خشم حاكم قرار مى گيرد و تبعيد مى شود انتقام از خود نمى داند كه انتقام از اين اصل بلند و بنيادين مى داند.53
مالك اشتر پس از آن كه بدن مبارك ابوذر را در ربذه غسل داد كفن پوشاند نماز گزارد دفن كرد در كنار قبر او ايستاد و گفت:
(اللّهم هذا ابوذر صاحب رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وسلم عبدك و جاهد فيك ولم يبدّل ولكن رأى منكراً فغيّره بلسانه حتّى جفى ونفى وحرم ثمّ مات وحيداً غريباً. اللّهم فانتقم ممن حرمه ونفاه من حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وسلم.)54
پروردگارا اين ابى ذر صحابى رسول خداست كه تو را عبادت كرده و براى خشنودى و رضاى تو به جهاد پرداخته و چيزى را دگرگون نساخته است. بلكه كار خلاف شرع را ديده و در برابر آن ايستاده و زبان به اعتراض گشوده است. بر او ستم روا داشتند تبعيدش كردند و او در غربت جان سپرد. پروردگارا! از كسانى كه ابوذر را از حرم رسول تو محروم ساختند و تبعيدش كردند انتقام بگير.
ابوذر عليه بيداد برخاست. او ناهنجاريها را بر نتافت و براى به هنجار درآوردن جامعه گام در راه اصلاح گرى و امر به معروف و نهى از منكرگذارد و جان خويش را در اين راه فدا كرد و به مقام والايى رسيد كه پيامبر از او خبر داده بود.55 حركت او را كه برابر معيار امر به معروف و نهى از منكر بود امام على(ع) تأييد كرد.55
مسلم بن عقيل سردار بزرگ جبهه حق و يار باوفاى خردمند امام حسين(ع) مبارزه با بنى اميه و فراخوانى مردم به
بيعت با امام حسين(ع) را امر به معروف و نهى از منكر قلمداد كرده است.56
امام موسى بن جعفر(ع) حسين بن على شهيد فخ را به عنوان امركننده به معروف و بازدارنده از منكر ستوده است.57
امر به معروف و نهى از منكر فريضه اى والا و به پادارنده ديگر فريضه هاست. بدون اجراى اين مهم و پياده شدن همه سويه آن ديگر فريضه ها پا نمى گيرند و بسيارى از امور مهم اجتماعى سامان نمى يابند و….
امام باقر(ع) مى فرمايد:
(انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر فريضةٌ عظيمه بها تقام الفرائض… انّ الامر بالمعروف والنهى عن المنكر سبيل الانبياء ومنهاج الصلحاء… وتأمن المذاهب وتحلّ المكاسب وتُـرُّد المظالم ويُعمر الارض وينتصف من الاعداء ويستقيم الامد.)58
امر به معروف و نهى از منكر فريضه بزرگى است كه ديگر فريضه ها به آن به پا مى شوند… همانا امر به معروف و نهى از منكر راه همه پيامبران است و شيوه همه صالحان راهها با آن امن مى گردند كسبها با آن حلال و مظالم با آن باز مى گردد و زمين به آن آباد مى شود. با آن مى شود از دشمن انتقام گرفت و كارها را استوار كرد.
حال اگر كسى تلاش ورزد اين اصل بنيادين در جامعه پياده شود و نسيم دل انگيز آن به همه زواياى جامعه وزانده شود بى گمان راه اصلاح گرى را پيش گرفته و مصلح واقعى و حقيقى اوست.
اگر مقوله اصلاح در فرهنگ اسلامى و برابر معيارهاى اسلامى به بوته بررسى گذاشته مى شود نبايد امر به معروف و نهى از منكر شرايط آن و ويژگيهاى انجام دهندگان آن از نظر دور داشته شود و كسانى اصلاح گر معرفى شوند كه كارشان برنامه شان هدفها و آرمانهايشان در مقياس امر به معروف و نهى از منكر كه اصلاح مصداقى از آن است نمى گنجد و برابر شرايط به اين مهم نمى پردازند و ويژگيهاى لازم را ندارند كه مصلح بايد صالح باشد.
1. (نهضتهاى اسلامى صدساله اخير) شهيد مطهرى20/ نشر عصر قم.
2. (سيرى در انديشه سياسى عرب) حميد عنايت86/; (نهضتهاى صدساله اخير)20/.
3. (فرهنگ بزرگ جامع نوين) سيّاح ج315/2 اسلاميّه تهران (المنجد) واژه محيى.
4. سوره (بقره) آيه 164; سوره (عنكبوت) آيه 63; سوره (حديد) آيه 17.
5. سوره (فصلت) آيه 39; سوره (يس) آيه 78.
6. سوره (انعام) آيه 122.
7. سوره (فجر) آيه 24.
8. سوره (بقره) آيه 255.
9. سوره (مائده) آيه 32.
10. سوره (انفال) آيه 24.
11. (غررالحكم) آمدى ج444/4 دانشگاه تهران; (نهج البلاغه) صبحى صالح كلمات قصار374.
12. (غررالحكم) ج436/4.
13. همان ج139/2.
14. همان ج240/2.
15. (ميزان الحكمه) ج267/9.
16. همان; (غررالحكم) ج108/2; ج394/4.
17.(ميزان الحكمه) ج553/2.
18. (غررالحكم) ج145/1.
19. همان ج206/4.
20. همان ج126/6.
21. همان151/.
22. (ميزان الحكمه) ج267/9.
23.همان.
24. (غررالحكم) ج293/1; ج143/2.
25. همان ج279/5; ج488/4.
26. همان ج73/2 563.
27. همان ج431/3.
28. همان ج363/4.
29. همان ج104/1.
30. (نهج البلاغه) خطبه 138.
31. (الحياة) حكيمى ها ج51/1 دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
32. (مجلّه حوزه) 37 ـ 165/38 مقاله نقش امام در احياى دين.
33. (نهج البلاغه) خطبه 182.
34. (نهضتهاى اسلامى در صدساله اخير)14/.
35. (غررالحكم) ج354/1.
36. همان ج402/4.
37. همان363/.
38. همان394/; ج258/5.
40. (مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و احياى تفكر دينى) ج324/1 ـ 325.
41. همان325/.
42. (مقتل) خوارزمى ج188/1; (كافى) ج58/8; (بحارالانوار) ج250/28 مؤسسه الوفاء بيروت.
43. (مجموعه مقالات كنگره امام خميني…) ج326/1.
44. سوره (انفال) آيه 24.
45. (بحارالانوار) ج328/40.
46. (نهج البلاغه) خطبه131.
47 . (سيماى كارگزاران اميرالمؤمنين) على اكبر ذاكرى ج1 / 252 انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم.
48. سوره (مائده) آيه 32.
49. (الحياة) ج280/4.
50. (نهضتهاى اسلامى در صدساله اخير) شهيد مطهرى8/.
51. (مقتل) خوارزمى ج188/1.
52. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحديد ج182/3 ـ 183 دار احياء التراث العربى بيروت.
53. (الامر بالمعروف و النهى عن المنكر) حسين نورى همدانى41/ مكتب الاعلام والاسلاميه.
54. (فى ظلال نهج البلاغه) محمد جواد مغنيه ج264/2; (اختيار معرفة ا لرجال) شيخ طوسى66/ دانشكده الهيات مشهد.
55. (نهج البلاغه) خطبه 130.
56. (لهوف) سيد بن طاووس ترجمه عقيقى بخشايشى76/ اسوه قم.
57. (بحارالانوار) ج165/48.
58. (كافى) ج55/5.